متن یادداشت به شرح زیر است:
هنر مفهومی در دهه ۱۹۶۰ میلادی شکل گرفته و هنوز به عنوان یکی از جریان های مهم هنری شناخته می شود.
در هنر مفهومی محتوا مهم تر از نمود بصری و اجرای فیزیکی است.
به عبارت دیگر هنرمند با استفاده از ایده و مفهوم اثری را ایجاد می کند که ممکن است شامل نمایش های تصویری،صوتی، نوشتاری یا حتی تعامل با بیننده باشد.
هنر مفهومی در گام اول مفاهیم کلیدی زندگی مخاطب خود را شناسایی و در آثار خود به کار می گیرد. از آنجاییکه اهمیت مفاهیم انتخاب شده نزد افراد گوناگون متفاوت می باشد این روش انتخاب محتوای اثر ممکن است باعث شود آثار هنر مفهومی برای همگان جذاب نباشد.
همچنین هنگامی اثر هنری فرد را مخاطب قرار نداده باشد طبیعی است که وی از نظر ذهنی هیچ ارتباطی با آن برقرار نکند.
در هنر مفهومی ایده و مفهومی که در پس یک اثر نهفته است از مهارت و تکنیکی که در خلق و تصویر کشیدن آن به کار رفته مهم تر است.
هنرمند مفهومی از ابزار و مواد اولیه متفاوتی استفاده میکند و از آنجاییکه هدف، انتقال یک مفهوم است بنابراین خروجی تلاش یک هنرمند مفهومی می تواند بسیار متنوع باشد.
شاید نتیجه یک نمایش باشد یا مطلبی درباره زندگی روزمره.
برای خلق آثار هنری مفهومی راهکارهای متفاوتی پیش روی هنرمندان قرار دارد و آنها با استفاده از ابعاد فکری زبانی محتوای درونی هنر مفهومی را عنوان می کنند.
هنرمند با استفاده از مواد و مفهوم، هنر را به دروازه جدیدی می برد که در نگرشی همگانی و آشکار نسبت به آن از انحصار گرایی دور است.
از آنجاییکه ایده و مفهوم در این جریان هنری مهمترین اصل محسوب می شود در نتیجه این هنر اثر اجتماعی دارد و موجب رشد فرهنگی می شود.
هنر مفهومی توسط واکنش های روانی جنگ جهانی، توسعه فناوری و تاثیر جنبش های هنری سورئالیسم و اکسپرسیونیسم ایجاد شده است.
بسیاری این هنر را فرآیندی مدرن و بسیاری ناپسند می دانند.
بسیاری آن را خلاق و تاثیر گذار و بسیاری هم معتقدند که هنر مفهومی هنر ستیزی است.
نظرات مختلفی وجود دارد که هنر را به فلسفه تبدیل نکنیم و معنا را از ظاهر اثر برداشت کنیم و به سراغ معنای پیچیده نباشیم.
از آن جمله می توان به نظر سانتاگ اشاره نمود که معتقد است هنگامی که با تفسیر یک اثر مواجه می شویم کلیت اثر را نمی بینیم و تنها نکاتی را از دل آن بیرون می کشیم و حرف اصلی صاحب اثر را فراموش می شود.
در واقع باید به این جمله مشهور اشاره کنیم که راز هنر مرئی است و نباید به جنبه های نامرئی توجه کرد.
تمامی تفسیرها تحلیلی دارند که از اصل متن عبور می کند و به جای توجه به متن به حاشیه ها می پردازد.
در واقع «سانتاک» به دنبال این است که ما به ظاهر اثر توجه کنیم چرا که معنای باطنی چیزی به دور از اثر بوده و اینکار نشانه هایی از هنر ستیزی است.
ایده و خلاقیت را نمی توان در چارچوب خاصی گرفتار کرد چرا که هنر قانون ندارد.